روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند . در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد.
با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از پا در می آورد ...
و دور می اندازد دوستش با تعجب از او می پرسد: فکر می کنی با این کار از خرس گرسنه سریع تر خواهی دوید؟
او می گوید : از خرس سریع تر نخواهم دوید ولی از تو سریع تر خواهم دوید در این صورت خرس اول به تو میرسد و تو را می خورد و من می توانم فرار کنم!
مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود و گاهی عاشقانه میگوید...
مـــــــــــــرد است دیگر...
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد…؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده…؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش…؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد...
به ســـــادگي زنــــــدگي کنــــــم ... !
باز هوای سحرم ارزوست خلوت و مژگان ترم آرزوست
شکوه غربت نبرم این زمان دست تو بر روی سرم آرزوست
ماه رمضان ماه علی و قرآن بر همه شیعیان مبارک باد!....
سلام همه بچه های گل...هرکدومتون مطلب قشنگی چیزی داشتین یا واسم ایمیل کنین یا تو نظرات بزارین تا با اسم خودتون تو وبلاگ بزارم...خوشحال میشم همکاری کنین...یا علی